چه سخت است دیدن
درد بی درمان مادر
چه سخت است لحظه
لحظه انتظار تا دیدن آخر
چه درد است تماشای
قطره قطره آب گشتن
چه درد است دوری از
آغوش عاشقانه مادر
شعرهایم …
شعرهایم را میخوانی…
و میگویی روان پریش شده ام !
پیچیده است … قبول …
اما من فقط چشمهای تو را مینویسم …
تو ساده تر نگاه کن …
شرط …
من از تمام آسمان یک باران را میخواهم…
از تمام زمین یک خیابان را…
و از تمام تو…
یک دست که قفل شود در دست من…
من و تو …
چه زیبا حرف میزنی ؟ تو می گویی از زاویه ی من به مسئله نگاه کن
از زاویه تو … آها دیدم
تمام احساس من خلاصه ایست
از مهربانی هایت که هوای عشق تو را دارد
راز نگاه تو را دارد ، مثل چشمه ای زلال در قلبم میجوشد
و در احساس تو جاری میشود …
معنای خوشبختی این است
که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه ، دوستت دارد
این روزها هر احساس بی سروپایی راعشق می نامند…
ارسال کننده: بانوی لیان
که برای فراموشییشان تا پای غرور جنگیدی….
حوصله ات که سر می رود ؛
با دلـــــــــــــم بازی نکن ،
من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی کرده ام.
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس میشوند..
میگویند حساسیت فصلی ست..
آری…
من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم.
دلم پر است…
پر پر ..
آنقدر که گاهی اضافه اش از چشمانم می چکد…
آنقدرها هم..
روی وقار من حساب نکن…
قطب زمین هم که باشم..
تورا که میبینم..
یخ هایم آب می شود…
آنقدرها هم..
روی وقار من حساب نکن…
قطب زمین هم که باشم..
تورا که میبینم..
یخ هایم آب می شود…
کاش می دانستم این سرنوشت را چه کسی برایم بافته…
آن وقت به او می گفتم یقه را آنقدر تنگ بافته ای که بغضهایم را نمیتوانم فرو ببرم…
توی دنیا
دوتا نا بینا میشناسم
یکی تو که هیچ وقت عشقم رو ندیدی
یکی من که کسی جز تو ندیدم…
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
به درگاه تو دعا می کنم،
که در قلب منی،
در عبور از دنیــــــــــــــای رنــــــــــــــج،
راهــــــــــنمایم باش،
قلبم را به سوی تو می گیرم،
پس مرا به سوی خویشتن بخوان،
و راه لطف و رحمتت را نشانم ده،
خواسته ام در این جایگاه، یعنی جایگاه بنده فقیر ناامید،
آن است که:
گناهان گذشته ام را بیامرزی
و در باقیمانده عمرم،مرا از گناه باز داری …
گام گذاشتن بر نوک کوه وجود…
بسیار سخت تر از هر کار دیگری است…
دگر درد دلم درمان ندارد…
مسیر عاشقی پایان ندارد..
مرا در چشم خود آواره کردی..
نگاهت دور برگردان ندارد…
آیینی که آدمی را به گوشه نشینی…
وادار کند دوامی نخواهد داشت…
مگر می توان شیرینی عشق تو را چشید و از تو روی گردان شد ؟
مگر می توان لذت همجواری با تو را درک کرد و میل جای دیگر داشت ؟
سرنوشت مرا خیر بنویس
تقدیری مبارک
تا هر چه را که تو دیر می خواهی زود نخواهم
و هر چه را که تو زود می خواهی دیر نخواهم .
اگر تنهایی ام چشم مرا بست…
اگر دل از تنم افتادو بشکست..
فدای پای قلب آن عزیزی..
که درهر جا که باشد یاد ما هست…
آنقدر قوی باش تا هر روز با زندگی روبه رو شوی…
زندگی یک مسابقه نیست،
بلکه سفری است که هر قدم از مسیر آن را
باید لمس کرد،
چشید،
و لذت برد…
در روز عشاق برای دوستت کارتی بفرست..
و روی آن بنویس..
از طرف کسی که فکر میکند تو بی نظیری…
جریان زندگی چیزی جز…
مبارزه میان عاطفه و عقل نیست…
سالهاست کوهستان دلم به حرمت ردپایت …
به برف هایش اجازه آب شدن نمیدهد…
بــــاور کــــن !
کــــار مــــن نیستــــ ،
کــــار ِ - خــــداستــــ ...
" دلـــ♥ــــم "
جایــــی
میــــان ِ- نَفَس هایَتــ♥ــــــ-
گیــــر کــــرده استــــــــ ...
همین که هستی ...
همین که لا به لای کلماتم نفس می کشی ...
راه می روی ...
در آغوشم میگیری ...
همین که پناه واژه هایم شده ای ...
همین که سایه ات هست ...
شاید آرام تر میشدم ...
فقط و فقط ...
اگر میفهمیدی ...
حرفهایم به همین راحتی که میخوانی ...
نوشته نشده اند ...
یک نفر ...
در همین نزدیکی ها ...
چیزی به وسعت یک زندگی ...
برایت جا گذاشته است ...
خیالت راحت باشد ...
آرام ...
چشمهایت را ببند ...
یک نفر برای همه نگرانی هایت بیدار است ...
یک نفر که ...
از همه زیبایی های دنیا تنها تو را باور دارد ...
با تو بوده ام
همیشه و در همه جا
با تو نفس کشیده ام
با چشمان تو دیده ام
مرا از تو گریزی نیست
چنانکه جسم را از روح
زمین را از آسمان
درخت را از آفتاب
تو دلیل من برای حیات بودی و هستی
و چنان با این دلیل زیسته ام
که باور کرده ام
علت بودن من تو هستی
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند " دوستت دارم "
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را
بهشان خرده نگیرید !
این آدمها فهمیده اند "دوستت دارم" حرمت دارد
مسئولیت دارد
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی
دوست داشتن واقعی را میفهمی ...
میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی
تا تو شاد باشی
آزارت نمیدهد
دلت را نمیشکند
به هر دری میزند که با تو باشد
من این دوست داشتن را می ستایم.
گاه آرزو می کنم که ای کاش راحت ار کنار دیگران می گذشتم ...
اما ...
شبهای آرام زندگیم انگشت شمار شده اند ...
باز شبی دیگر را باید با این بغض لعنتی به صبح برسانم ...
چرا مشتی گل پژمرده در آغوش بگیرم هنگامی که چمنزار هایی به روشنی رو به آفتاب می درخشند.....!
وقتی کــــــه هیچ اتفاقی مـــــن و تــــــــو را سر راه هم قرار نمی دهــــــد
« عشق آخر »
من جز تو کسی را ندارم، تو هم دل مرا بازی نده ...
کاش بیایی و ببینی که به چه روزی افتاده ام،
ببینی که چند روز است چشم به راهت نشسته ام،
ببینی چند شب است خواب به چشمانم نیامده،
کاش به تو بگویند من مرده ام، کاش بدانی که من
در حقت بدی نکرده ام، یادت هست آن روزی که
به من گفتی تو عشق آخر منی، گفتی هر چی که
دارم، دارو ندارم توای ...؟
نگاه به چشمانت چه جرم سنگینی داشت که من را تا ابد زندانی آن چشم های زیبایت کرد، نگاهی که من را بی انتها عاشق و شیفته ی تو کرد، نگاهی که مثل باد بر زندگیم وزید و زورهای بی کسی ام را با خود برد و به جایش تو را برایم آورد که حال شده ای تک سرنشین قلبم، حال قلبم از آن توست، منتظره جواب توست، فقط بگو میخواهمت، مینشینم به پایت تا آخر عمر، میشوم مجنون تو، تا به ابد، میشوم شاعر چشمانت، می نویسم از آن چشمان زیبایت اگر کسی به من بگوید دیوانه! حرفش را قبول میکنم، چون من دیوانه ام، دیوانه آن چشمان زیبایت، فقط گرمای دل من شو، میشوم خورشید برای تو، فقط نسیمی از عشق شو،
میشوم طوفانی از عشق برای
و، میشوم فرهاد کوه کن تو، ت
می سازم خانه ی عشقم را، فقط با وجود تو ...
از وقتی که تو را دیدم نمی دانم خوابم یا بیدار
نمی دانم تو را در خواب دیدم یا بیدار ...
چه خواب باشم چه بیدار تنها تویی همه ی وجودم
یک بار دیدم آن صورت همچو ماهت آن صورت آرام و پر از عشق و محبتت
که آن آرامش روحم را تسگین میداد و بر تمام وجودم حکمفرا می گشت،
آرامشی که قلبم را به لرزه وا می داشت
با خود میگفتم چطور آرامش صورتش در وجودم رخنه کرده،
وجودم را بی اختیار مال خود کرده وجودم را از عشقش سرا زیر کرده
وقتی چشمانم را باز کردم آن وقت فهمیدم صورت ماهش فقط یک خواب بود و بس !
من همان تنهای بی کس از تنهایی به کوچه پس کوچه های شهر پناه می برم
به دفتر و خودکارم پناه می برم ... می نویسم از این رویاهای شیرین اما خیالی ...
یادته اون روزی رو که گفتی میخوام برم گفتم نرو، چرا میخوای از پیشم بری ؟
گفتی میرم اما یه روز برمیگردم گفتی میرم اما یه روز از عمرمم بمونه برمیگردم
گفتی میخوام برم گفتم نرو، گفتی برمیگردم
گفتم نرو تو مثل نفس میمونی واسم گفتی میرم ولی زود برمیگردم
گفتم نه اگه بری دیگه برنمیگردی گفتی میرم اما عکستو هم با خودم میبرم
تا با عکست روزای بی تو رو سر کنم تا همیشه نگات کنم، بوسه از لبات کنم
گفتم اگه بری پس من چیکار کنم من با چیه تو سر کنم
من عکستو نمیخوام، روزای بی تو رو نمی خوام، من خودتو میخوام ...
یادته اون لحظه سکوت کردی و چیزی نگفتی، فقط گفتی میرم
اما نمیزارم چشم انتظار بمونی ... بعد از اون همه حرفا آخر تو رفتی ...
گذشت و گذشت اما از تو نیومد خبری هر دفه به دلم وعده میدادم
که فردا میای، فردا میومد و اما باز از تو نمیومد خبری ...
هر شب وقت خواب بغض گلومو میگرفت، اما پیش خودم میگفتم برمیگردی
میای دوباره مال من میشی دوباره گل باغچه دلم میشی ...
اما رفتی و دیگه برنگشتی ...
اونقدر چشم انتظارت موندم که باغچه دلم خشک شد ...