و آخرین کسی که در قلبم نشست ، بدجور دلم را شکست …


 

و آخرین بوسه ای که بر روی لبانم نشست ، احساس کردم تنها هوس است !


 

و این اولین اشتباه بود ، که بی خیال تو نشدم ، باز هم از التماس ها و بی قراریها خسته نشدم


 

و این اولین گناه من بود ، که صدها بار به آغوش تویی آمدم که فکر میکردم پر از عشق است


 

پیش خود میگفتم تو زلالی مثل آب ، هر چه غم است با تو میرود زیر خاک


 

رفتم زیر خاک و آب گل آلود به من رسید ، ریشه کردم و همه برگهایم خشکید !


 

و این آخرین غروب من بود برای کسی که صدها بار طلوع کردم !


 

و آخرین کسی که در قلبم نشست ، درهای امید را بر رویم بست، شدم اسیری در قفس ،که حتی رنگ آسمان را هم نمیبیند ،


 

که حتی نمیتواند دستان اسیری مثل خودش را بگیرد ، یا اشکی را بر چشمان کسی ببیند


 

تا به این خیال که مثل  او دلشکسته در این دنیا است به زندگی امیدوار شود..


 

و اولین کسی که در قلبم نشست ، مثل همان آخرین کسی بود که قلبم را شکست ، و اینگونه هر که آمد به قلبم مثل تو بود ،


 

همه حرفهایش ، حرف تو بود ، نگاهش به رنگ چشمان تو بود ، گرمای تنش به گرمی هوس بود !


 

در این دو روز دنیا رنگ عشق را ندیدم ، هر چه بی وفایی دیدم طعم وفا را نچشیدم ، بارها شکستم و افتادم بر زمین ،


 

اما با همان حال خرابم سینه خیز راه خودم را میرفتم و کسی نیامد دستانم را بگیرد مرا از زمین بلند کند!


 

و آخرین کسی که در قلبم نشست ، تو بودی و رفتی و باز هم دلم شکست ، اینبار نه از غم رفتن تو ، باز هم از غم شکستن یکی مثل تو…