عاشقی
این کلمه برایم زیباست اما تنها زیبا!معنا ندارد درروزگاری که همه به فکر انتقامندوبس.معنا ندارد درشهری که غربت داد میزندو تنهایی گریه میکند.معنی ندارد که بشنوی به تو بگویند دوستت دارم.معنی ندارد عشق،لیلی ومجنونی درکار نیست،همه به فکر تنهایی اند!آدم های دوروبرت چشمانشان سرخ است ازبس گریه کرده اند ازنامردی،مردی نیست در هیاهوی نامردی...
عشقی نیست در سر هیچ عاشقی،البته میتوان گفت که این همه بازی است،بازی تلخی که میدانند بازنده اند اما تلاش میکنند تابفهمانند آنها نیز شانسی دارند،دوست دارم داد بزنم وبگویم عاشقی معنا ندارد نکوشید برای باهم بودن...ولی چه کسی صدایم را میشنود!!!
چه توقع بالایی است که بخواهی صدایت را بشنوند در این غوغا...
چه کودکانه فکر میکنم ومیخواهم بدانم سهم من چیست ازاین گریه ها،از این جدایی ها،شما هانیز برایم بگویید از تلخی فاصله ها،از اشک های مجنون برای رسیدن به لیلی،آخه فراموش کرده ام داستانشان را...!!!
یا شاید برایم شده اند افسانه که هیچ کسی نیست ،بخواهد دیگری را...
آری خنده دار است شنیدن داستان من،داستانی که جز هق هق گریه چیزی نخواهی فهمید.شماها بگویید من چه کنم؟برای دوری از این شهر کجا بروم؟نه زندگی من گره خورده با این خستگی...
معنای آن را کور شدن میفهمند
برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:
شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:
بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .