گاهی که خیلی غمگین میشوم
گریه نمیکنم
فقط لبخندی کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله میدهم
و بی مهابا پاهایم را تکان میدهم
و خیره به دیوار سفید همیشگیِ روبه رویم میشوم
و پوست لبم را می کنم تا خون بیاید
و موهایم را دور انگشتانم حلقه میکنم
و کنج اتاق می شود خلوتگاهم !
گاهی که خیلی غمگین میشوم
خودم را نوازش می کنم در اوج تنهایی
و خود را در آغوش خود رها میکنم
دستانم را لمس میکنم تا بدانم که هستم
و فراموش نشده ام
نمرده ام !
گاهی که خیلی غمگین میشوم
مدتها خود را در آینه مینگرم !
امشب از آن گاهی هاست …
برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:
شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:
بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .